• وبلاگ : منطقه آزاد
  • يادداشت : داستان كاملا واقعي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محمدرضا 

    سلام

    اميدوارم خدا کمکش کنه داستانتون شايد باورکردني نباشه اما من باور ميکنم چون خودم شاهد رفتار زننده مامورين بودم.

    شايد باورنکنيد يک روز که تعدادي مامور براي گرفتن پسر همسايه آمده بودند وقتي مادر پيرش گفت که پسرم خونه نيست چرا هر روز هر روز به خونه ميريزيد يکي از مامورين سيلي محکمي به پيرزن زد و به زور وارد منزلشون شدند.

    آره عزيز اينا از نسل عمر و شمر و... هستند.

    دعا ميکنم خدا کمکش کنه که فقط خدا ميتونه از دست اين از خدابيخبرا نجاتش بده.